چرا نسبت به ژانر وحشت در دنیای هالیوود ضد ضربه شدیم؟ سوالی که شاید از خودتان پرسیدهاید. با گیمان همراه باشید.
انسان در حقیقت و از دیدگاه علمی، نیازی به درک عواطف و احساسات ندارد. یک فرد سالم و طبیعی در این کرهی خاکی صرفا برای بقا و زندگی نیاز به آب، خوراک، خواب و رفع نیاز جنسی دارد و سایر عواطف از جمله عشق، از دیدگاه علمی صرفا یک تلقین محسوب میشود؛ تلقینی که به خاطر نیاز در ارتباط برقرار کردن با محیط و جامعه به خودمان روا میسازیم. صحبت در رابطه با احساسات مختلف در این مطلب نمیگنجد و صرفا میخواهیم به این مقوله بپردازیم که چرا در حال حاضر، با وجود پیشرفت تکنولوژی و اختراع شیوههای نوین در تدوین و فیلمبرداری، تقریبا اکثر فیلمهای ساخته شده در سبک ترس و وحشت محکوم به شکست هستند! آیا ایراد از کارگردانی است یا فیلمنامهنویسی؟ یا حتی استفاده نادرست از منابع و صد البته بازیگران آماتور و تازهکار؟ ایراد کار کجاست که دیگر نمیتوانیم مثل گذشته با تماشای فیلمهای نظیر «شوم»، «جنگیر» و حتی «روانی» تا سر حد مرگ به وحشت بیفتیم؟ مگر میشود نام فیلمهای ماندگار در این سبک را بیاوریم و صحنههای به خصوصی برای شما تداعی نشود؟ مسلما شما هم صحنهی منزجر کننده و به شدت ترسناک گردش ۱۸۰ درجهای ریگان در فیلم جنگیر را به یاد دارید یا حتی صحنهی پایانی فیلم روانی، یک شاهکار بیبدیل در ژانر رازآلود و وحشت که مبدع ساخته شدن آثاری دیگر در این حوزه شد. ایراد کار کجاست که در سال ۲۰۱۸ میلادی، نه در هالیوود میتوانیم ترس را تجربه کنیم و نه در سینمای داخل ایران!
البته در سینمای داخل ایران فیلم ترسناک به شدت کم مورد توجه فیلمنامهنویسان و کارگردانان قرار میگیرد و در حال حاضر اکثر سازندگان ایرانی، فکر و ذکرشان را به فیلمسازی در سبک کمدی و درام معطوف ساختند. گویا سینما صرفا تقسیم شده به دو سبک کمدی و درام! اینکه چرا مردمان کشورمان به شدت علاقهمند به این دو سبک هستند، قصهای است بسیار مفصل و طولانی که در این یادداشت، مجالی برای توضیح آن وجود ندارد و در مقالاتی جدا باید این موضوع را ریشهیابی کرد. به همین خاطر اجازه دهید به سینمای هالیوود نگاهی بیندازیم و با مثالهایی از آثار مختلف، به این سوال مهم بپردازیم که چرا نسبت به ژانر وحشت در دنیای هالیوود ضد ضربه شدیم؟

قسمت چهارم فیلم سینمایی Insidious به معنای واقعی کلمه فضاحت به بار آورد! همه چیز کلیشهای. به غیر از چند پلان صحنههای یهویی (!) چیز خاصی برای ترساندن ندارد. امیدواریم دنبالهی جدیدی ساخته نشود و پرونده این فیلم یک بار برای همیشه بسته شود!
آیا تمام قصههای تخیلی و فانتزی محکوم به شکست هستند؟
ولی این پایان راه نیست! پیام حاوی حس ترس توسط یک ناقل عصبی پروتئینی تحت عنوان گلوتامات، وارد مراحل پیشرفتهتری در پردازش شده که در نهایت موجب فعالسازی سیستم «فرار و گریز» در بدن خواهد شد. فقط در این صورت، فرد قادر است عکسالعمل مناسب نسبت به محرکهی ترسناک داشته باشد. خوشبختانه (یا متاسفانه!) این مکانیزم در بدن انسان به صورت خودکار و غیر آگاهانه انجام میپذیرد. لذا در این کره خاکی هیچکس نمیتواند یقینا ادعا کند از هیچ چیز ترسی ندارد؛ حتی اگر در بدترین شرایط و اماکن زندگی کرده باشد. با این حال، انسانها برخلاف سایر پستاندارها این قدرت را دارند تا این مکانیزم را تا حدودی کنترل کنند. در هر صورت وقتی شما ترسیده باشید، هورمون آدرنالین شما را برای انجام واکنشهای متناسب آماده میسازد. به عبارتی سادهتر، ضربان قلب و فشار خون شما به یک نسبت مستقیم با یکدیگر افزایش پیدا میکنند. از آنجایی که هر کنشی، واکنشی را در بر دارد، سیستم پاراسمپاتیک میتواند به راحتی مکانیزم اشاره شده را خنثی کند. به شرطی که ذهن انسان درک کند صحنهای را که تجربه کرده جانش را به خطر نمیاندازد و اصلا تهدیدی برای سلامتیاش تلقی نمیشود! همین مسئله به ظاهر ساده، سر منشا تمام مصیبتهایی است که کارگردان برای یک بازی ویدیویی یا فیلم سینمایی در سبک ترس باید تحمل کند تا قصه ی ماجرا، در درجهی اول باورپذیر باشد. ولی با این حساب و پذیرش این مسئله، آیا تمام قصههای تخیلی و فانتزی محکوم به شکست هستند؟
نقد و بررسی فیلم Annabelle: Creation
نقد و بررسی فیلم Annabelle: Creation
مسلما خیر! در بررسی فیلم «آنابل: آفرینش» به این مقوله پرداختیم جانبخشی به اهریمن این قصه توانسته بیننده را بترساند. یا در فیلم موذی ۱ «Insidious» دنیای ماورا الطبیعه، شیاطین و ارواح خبیثه به خوبی به تصویر کشیده شد تا مخاطب بتواند با قصه ارتباط برقرار کند. با این حال اگر بخواهیم مقایسهای بین این دسته از فیلمهای نسبتا فانتزی با آثار واقعگرایانه و رئال داشته باشیم، احتمالا شما هم با بنده موافق هستید که آثار رئال، تاثیرگذارتر از دیگر فیلمها محسوب میشوند. شاید به همان دلایل علمی که پیش از این اشاره شد. با این وجود، هر فیلم رئال نیز نمیتواند ترسناک باشد و کافی است به آن محرک ترسناک، «عادت» کنیم. فقط در این حالت هست که حس ترس، کم کم به حس هیجان خالص و مطلق تبدیل میشود. فرض کنید یکی از دوستانتان همیشه سعی میکند از پشت در، ناگهانی ظاهر شود و شما را بترساند. شاید در دفعات اول موفق عمل کند، ولی بالاخره ناخودآگاه شما آموزش میبیند و به نوعی مغز قادر است تا با تجزیه و تحلیل شواهد موجود در صحنه، بدن را در برابر یک محرک ترسناک آماده سازد. حتی در این حالت هم شما حس ترس را تجربه میکنید و در این حالت، «شدت» و «میزان» این حس قابل بحث است. اگر علاقهمند به سبک ترس باشید، حتما دستِ کم یکی از فیلمهای فعالیتهای ماورالطبیعه (Paranormal Activity) را تماشا کردهاید. قسمت نخست میتواند کابوسی باشد بر هر فردی که تا به آن روز، از این دست فیلمها تماشا نکرده باشد! استفاده از دوربین روی شانه و فیلمنامهای مستندگونه تنها دو عامل بسیار جذاب و خلاقانهای بود که کارگردان این اثر از آن استفاده کرد (به نوعی ریسک!) تا مخاطب به شدت بترسد. چرا؟ چون با حک شدن صرفا یک جملهی «این داستان واقعی است!»، موی بدن تماشاگر سیخ میشود که به پای یک ماجرای واقعی نشسته است و محرکهی فیلم (که هیچوقت در فیلم اول به جز صحنهی پایانی، آن هم در چند فریم و نه حتی یک پلان (!) نشان داده نشد)، المان بسیار قدرتمند و ناشناسی است که «شدت» ترس را دو چندان میکند.

استفاده از متد و روش برای فیلمبرداری در Paranormal Activity حرکت جالب و نوینی بود. با تشکر از سایر کارگردانهای دنبالههای بعدی، عوامل ماورا الطبیعه دیگر مثل گذشته «شدت» مناسبی برای ترساندن مخاطب ندارند!
آیا تا به حال برایتان سوال شده بدترین فیلم ترسناک از دیدگاه منتقدین چیست؟
از دیدگاه رسانهی راتن تومیتوز، فیلم سینمایی One Missed Call با ۷۹ رای منفی توانسته امتیاز ۰٪ در این وبسایت را کسب کند! این فیلم ماجرای یک دانشجو را تعریف میکند که به دنبال سر در آوردنِ راز مرگ و میر دوستانش هست که پس از دریافت پیام صوتی بر روی موبایلشان، به طرز عجیبی کشته شدهاند. ایدهی فیلم به نسبت خوب بوده ولی با کارگردانی بسیار بد و فیلمنامهای بدتر، این فیلم سینمایی به بدترین اثر در ژانر وحشت معروف شده است! اصلا شما کاور و شعار فیلم را ملاحظه کنید. به نظر نمیرسد این کاور مربوط به فیلم ترسناک است یا کمدی!
از دیگر مواردی که فیلمنامه را از حالت واقعگرایانهی خودش خارج میکند، میتوان به سادگی بیش از حد قصه و قابل پیشبینی بودنش اشاره داشت. هالیوود پر شده از فیلمهای دسته چندم که به موضوع جنگیری میپردازند و در اکثر مواقع پس از چند سکانس اولیه پیش خودمان حدس میزنیم که شخصیتهای اصلی در انتهای ماجرا سر به نیست شده و اهریمن مورد نظر هیچ فردی را زنده نمیگذارد. اصلا تا به امروز سابقه نداشته انتهای قصه به نوعی تمام شود که شیطان، اهریمن، ارواح خبیثه یا هر موجود فرا زمینی که از درک ما خارج است، کسی را زنده نگه دارد! خیلی کم این اتفاق افتاده که در یک فیلم با درجهبندی R، اجنه و شیاطین اجازه دهند قهرمان قصه زنده بماند! حتی اگر زنده بماند تا سر حد مرگ وی را ترسانده و مجازات میکنند. اگر بتوانیم قصهای غیر قابل پیشبینی بنویسیم، آن هم در یک دنیای واقعی، مسلما فیلمنامهی این ماجرا به شدت تاثیرگذار و وحشتناک ظاهر خواهد شد. با این وجود سوالی دیگر مطرح میشود. آیا الزاما استفاده از یک فیلمنامهی قوی و غیر قابل پیشبینی، تضمینکنندهی فروش فیلم سینمایی در گیشه و نظر مثبت منتقدین در سرتاسر دنیاست؟
به این سوال نمیتوان با قاطعیت پاسخ داد. از این جهت که بعضی از آثار در حوزهی فیلمهای سینمایی، از یک فیلمنامه قوی بهره برده ولی با ایفای نقش و کارگردانی ضعیف نتوانستند ماندگاری داشته باشند. نمونهای از این دسته آثار را میتوان به سری فیلمهای «آینهها» (Mirrors) اشاره کرد که علی رغم یک فیلمنامهی قابل احترام، الکساندر آجا نتوانست از لحاظ فنی این فیلم را در حد و اندازهی یک فیلم استاندارد خلق کند. با وجود تمِ رازآلود ماجرا، با اثری اسلشر روبهرو شدیم که با پناه جستن به صحنههای خشن و منزجرکننده میخواسته تماشاگر را بترساند (بخوانید زجر بدهد!). از سوی دیگر، فیلمنامههای معمولی و مختلفی نیز بودهاند که با کارگردانی بسیار خوب، به یک اثر ستودنی تبدیل شدند؛ به عنوان مثال فیلم «سکوت مهلک» (Dead Silence) به این خاطر توانسته محبوب و مشهور باشد چون جیمز وان، این کارگردان زبردست با ذهنی خلاق توانست با چند لایهسازی ماجرا و تدوینهای حساب شده، قصه را مرموز و موهوم برای دیگران تعریف کند. البته جیمز وان چندین سال پیش از ایدهی ساخت «سکوت مهلک»، توانسته با ساخت قسمت اول از سری فیلمهای «اره» (Saw)، قدرتنمایی کند و به وضوح میتوانیم ببینیم که با گذشت این همه سال، دیگر کارگردانی نتوانسته همانند نخستین ماجرای اره، اثری ماندگار و استاندارد خلق کند تا از یک مقبولیت عامه برخوردار باشد.
تمام این مثالها را به میان کشیدیم تا شما هم کم کم به نویسندهی این یادداشت حق بدهید تا شیوه کارگردانی را در تضمین یک اثر در سبک وحشت ارجح بداند و یک فیلمنامه، هر چقدر هم میخواهد پیچیده و کامل باشد، توسط یک ذهن بسته و نابلد به راحتی تباه میشود. نمونه بارز دیگری بر این مثال، فیلم «پاکسازی» (The Purge)، محصول دیگری از سینمای امریکا را میتوان نام برد که با وجود ایفای نقش بازیگران شناخته شدهای همچون ایتان هاوک و لنا هِدی، با داستانی صرفا هیجانانگیز روبهرو بودیم که از دیدگاه منتقدین و رسانههای معتبر، اثری است یک بار مصرف. با این وجود به خاطر فروش گیشهی بسیار خوب این فیلم، دنبالههای دیگری ساخته شد که یکی پس از دیگری، فاجعهآمیزتر ظاهر شدند. باید به این نکته هم اشاره داشت که الزاما فروش هنگفت یک فیلم سینمایی، دلیل بر کیفیت بالای آن محصول نیست و صرفا جامعهی هدف، این دسته از فیلمهای پاپکورنی را میپسندد.
و اما راه حل چیست؟ فرض کنیم یک فیلمنامهی چفت و بسطدار نوشته شده و یک کارگردان خوشذوق و توانمند تصمیم دارد فیلم سینمایی برگرفته از آن بسازد. آیا بدون هیچ دشواری و چالشی میتوان موفقیت فیلم را تضمین کرد؟ مسلما خیر! سختترین قسمت ماجرا اینجاست که ما به عنوان مخاطبِ یک فیلم ترسناک، نسبت به عوامل استرسزا و وحشتزا شرطی شدهایم. البته این شرطیسازی بیشتر در افرادی است که محبوبترین ژانرشان، وحشت بوده و در طول هفته، یکی دو فیلم به صورت تفننی تماشا میکنند! ترساندن این دسته از افراد کار سختی است! البته وقتی از لفظ «افراد» استفاده میکنیم منظورمان افراد سالم جامعه هست؛ نه اشخاصی که از یک فوبیای خاص رنج میبرند. مثلا فردی را میشناسیم که از دلقکها به شدت وحشت میکند (Coulrophobia). برای این فرد اگر فیلم It را پخش کنید تا سر حد مرگ خواهد ترسید و حتی ممکن است کابوس ببیند. یا اگر فردی از تاریکی هراس دارد (Achluophobia)، سری فیلمهای فعالیتهای ماورالطبیعه و REC را تماشا کند، قطع به یقین وحشت میکند. حداقل فیلم مورد نظر، راحتتر میتواند این دسته از افراد را بترساند.

اگر این شخصیت را به یاد آوردید و موی تنتان سیخ شد تبریک میگم! شما کم کم در حال پیر شدن هستید.
هر فیلم رئال نیز نمیتواند ترسناک باشد و کافی است به آن محرک ترسناک، «عادت» کنیم. فقط در این حالت هست که حس ترس، کم کم به حس هیجان خالص و مطلق تبدیل میشود.
کارگردان زمانی میتواند یک اثر ترسناک را به مرحلهی تکامل برساند که تکنیکهای جدیدی برای ترساندن در سکانسها گنجانده باشد چون دیگر نمیتوان قصهای وحشتناک نوشت و مشابه آن را در طول تاریخ پیدا نکنیم! قطعا برای هر قصهای، یک اثر مشابه وجود دارد و مخاطبین این سبک تقریبا از هر موجود ماورا الطبیعه و حتی خیالی اطلاعات نسبتا کاملی در دست دارند. از طرفی هم با پیشرفت تکنولوژی بصری و رایانهای میتوان پیاز داغِ صحنههای تعلیق و دلهرهآور را نیز زیاد کرد! حتی اگر تمام این موارد و ریزهکاریها را نیز رعایت کنیم، شخصیتهای قصه باید به خوبی به ایفای نقش خودشان بپردازند تا یک اثر سینمایی، رضایت و خرسندی تماشاگر را جلب کند. در سالی که گذشت، سریال «وقایع عجیب و غریب» (Stranger Things) توانست تا حدود قابل توجهی در جذب مخاطب موفق باشد. یکی از المانهای فصل جدید این سریالِ زیبا و اسرارآمیز را میتوان در ایفای نقش فوقالعادهی بازیگرانِ نوجوان دانست که در هر سکانس، نقششان را بینقص بازی کردند.
نقد و بررسی فصل دوم سریال Stranger Things
نقد و بررسی فصل دوم سریال Stranger Things
از فیلمنامه گرفته تا ایفای نقش بازیگران را خرده گرفتیم ولی در پایان این بحث و تحلیل، نویسندهی این یادداشت راز موفقیت یک فیلم سینمایی در سبک وحشت را در ابداع تکنیکهای جدید برای ترساندن مخاطب میداند. حتی اگر کارگردانی پیدا شود که دوباره مخاطب را به یک کلبهی جنزده ببرد یا در همان رویارویی ابتدایی شخصیتها با اهریمن، حدس بزنیم انتهای کار همه به آن دنیا روانه میشوند، باز هم اگر کارگردان بتواند با تکنیکهای جدید مخاطبش را بترساند، شرط را برده است! این که یک گوشه اهریمن یا ارواح خبیثه نشسته باشند و در چند ثانیه صرفا به صورت ناگهانی عرض اندامی کنند دیگر تکنیک مورد پسندی برای ترساندن تماشاگر نیست.
امضا: یک طرفدار دو آتشه و پر و پا قرص سبک وحشت