تا چند سال دیگر شاهد اقتباس تلویزیونی یکی از برترین مجموعههای ادبیات فانتزی دهه اخیر خواهیم بود. با گیمان در ادامه این یادداشت همراه شوید.
در سال ۲۰۰۷ و با نشر کتاب The Name of the Wind (نام راستین باد) دنیای فانتزی و مخاطبان بیشمار آن با داستانی جدید و متفاوت همراه شدند که در شخصیتپردازی و روایت خود نوآوری بیسابقه داشت. افسانه پسر موقرمزی به نام Kvothe (کِوُت) و ماجرای او ما را با جنبههای دیگر یک دنیای فانتزی همراه کرد که تا آن زمان در سایر آثار این ژانر به آنها توجه نشده بود.
پاتریک راتفاس، خالق و نویسنده این مجموعه، بالاخره در سال ۲۰۱۱ کتاب دوم یعنی The Wise Man’s Fear (ترس مرد فرزانه) را منتشر کرد و بعد از خواندن این دنباله فوقالعاده، صبر واقعی طرفداران آغاز گشت. از زمان عرضه این کتاب ۷ سال میگذرد و هنوز سومین و آخرین کتاب شاهکش عرضه نشده است. به نظر میرسد که پاتریک راتفاس دقیقاً از همان مشکلی رنج میبرد که افرادی چون جرج آر.آر. مارتین هم به آن دچار هستند؛ نویسندگانی که برای هرچیز دیگری وقت دارند، جز نوشتن! حال بعد از سالها، میدانیم که قرار است از سهگانه شاهکش یک سریال تلویزیونی ساخته شود و مسئول آن هم موسیقیدان و نویسنده مطرح سینما و تئاتر، لین منیول میراندا خواهد بود.
حال سوال اینجاست که از این اقتباس چه انتظاری داریم و میراندا چطور میتواند اثری خلق کند که درخور جایگاه ادبیاتی و داستانیِ والای شاهکش باشد؟
به تصویر کشیدن دنیای منحصربهفرد تامرانت
فضاسازیهای راتفاس، ریشههای قدرتمندی در خلایق افسانهای و اساطیری دارند.
متاسفانه نمیتوان از مدیران و عوامل اجرایی شبکههای تلویزیونی و صنعتگران انتظار داشت که این تفاوتها را درک کنند. وقتی شخصی مثل میراندا به سراغ یکی از این عوامل اجرایی میرود و به او ایده ساخت اقتباسی از شاهکش را میدهد، اولین چیزی که در ذهن آن فرد اجرایی میگذرد این است که: باید آن را شبیه Game of Thrones کنیم تا محبوبیت بدست آورد و بفروشد!
پس در مرحله اول انتظار داریم که خالقان این مجموعه به چشمانداز منحصربهفرد و جادویی و دلنشین راتفاس وفادار بمانند و آن را طوری تغییر ندهند که دیگر توسط طرفداران کتابها قابلشناخت نباشد.
وفاداری به سبک روایت راتفاس
روند داستان شاهکش در یک کلمه… عجیب است! شاید بتوان تمام اتفاقات مهم و قابلتوجه کتاب اول را در یک صفحه خلاصه کرد که حتی از رو خواندن آن هم هیجان و جذابیتی ندارد، اما مسئله مهمی که Kingkiller را از سایر روایتهای فانتزی متمایز میکند تواضع و توجه به جزییات است. راتفاس داستان را به صورت اول شخص و از طریق خود شخصیت اصلی روایت میکند. در واقع، ما دو خط زمانی در طول کتابها داریم. در وهله اول، شخصیت اصلی و قهرمان داستان در زمان حال خود را بازنشسته کرده است و دیگر با آن زندگی قدیمی کاری ندارد، و در وهله بعدی ماجرای اصلی سهگانه توسط خود او روایت میشود.
میتوان بخش قابلتوجهی از دلربایی مجموعه شاهکش را به نوع روایت خاص آن نسبت داد.
سازندگان مجموعه تلویزیونی راههای زیادی برای استفاده از این روایت ندارند. عقلانیترین و درستترین تصمیم این است که مانند کتابها، کوت داستان خود را تعریف کند و هرازگاهی در میان صحنهسازیها، صدای بازیگر نقش اصلی را به عنوان راوی بشنویم. شاید حتی نتوان اسم این را یک انتظار گذاشت، بلکه یک الزام! مگر اینکه میراندا بخواهد به خستهکنندهترین اقتباس فانتزی تاریخ زندگی ببخشد.
رابطه عاشقانه دنا و کوت
یکی دیگر از مسائلی که سهگانه شاهکش را به یکی از برترین آثار فانتزی دهه اخیر تبدیل میکند، رابطه و تعامل رمانتیک شخصیتهای اصلی آن است. راتفاس هرگز به دنبال خلق یک ماجرای عشق و عاشقیِ کلیشهای نبود که در آن دو نفر یکدیگر را میبینند و در همان لحظه عاشق میشوند و بعد از مدتی تصمیم میگیرند باقی زندگی خود را با یکدیگر بگذرانند! دنا، پرندهای آزاد است که تمام زندگی خود را در ترس گذرانده و گذشته تلخی داشته است. از طرفی، شخصیت اصلی یعنی کوت از نظر روحی بیثبات است و فقدان، تکتک قدمهای او را برایش رقم میزند. تلاقی این دو روحِ شکسته و آسیبپذیر یکی از بهترین و جذابترین روابط رمانتیک دنیای ادبیات داستانی را خلق میکند.
دیگر بعد از این همه وقت میدانیم که استانداردهای صنعت فیلم و تلویزیون برای روایت یک داستان عاشقانه چگونه است و این استانداردها با یک ماجرای فانتزیِ صبور هرگز برابری نمیکند. معمولا در دنیای تصویر و اقتباسهایی که از رمانهای بزرگ برای آن انجام میشود، یک تکنیک بسیار کاربردی وجود دارد که استفاده از آن تا حد زیادی به محدودیت بودجه بازمیگردد. مثلاً اگر در یک داستان ۲ شخصیت مرد و ۴ شخصیت زن داشته باشیم، فیلمنامهنویسها این ۴ شخصیت زن را به صورت دو به دو با هم ترکیب میکنند و ویژگیهای شخصیتی آنها را در هم میآمیزند و خط داستانی و وقایع را ترکیب میکنند. این استراتژی گاهی جواب میدهد و نتیجه به روایتی درخور تبدیل میشود، اما معمولاً ثابت شده که بهرهگیری از آن ثبات و استقلال همه شخصیتها را خراب میکند.
شخصیتهای راتفاس هم از این نوع هستند و هر کدام به طور کاملاً متفاوت و منحصربهفرد پردازش میشوند (به هرحال در مورد یک دنیای فانتزی حرف میزنیم!) پس انتظار داریم که سازندگان تا حد ممکن، بخصوص در قبال کوت و دنا، به منبع وفادار بمانند.
موسیقی، موسیقی و موسیقی!
در حال حاضر که هیچچیز از این اقتباس تلویزیونی نمیدانیم، تنها یک موضوع میتواند ما را برای آن هیجانزده کند، و آن هم کارگردانی و مدیریت لین میراندا است. اگر کتابهای شاهکش را خوانده باشید، میدانید که این مجموعه چه تمرکز گسترده و عظیمی برروی موسیقیِ جهان و موسیقی حاضر در قلب شخصیت اصلی دارد. راتفاس با به کارگیری قدرت قلمش و نوازش خیالپردازی طرفداران در تصور متعالترین نغمهها، بهترین صحنههای کتابهایش را خلق میکند. (چه کسی میتواند حضور کوت در مهمانخانه Eolian را فراموش کند که موسیقی و احساسات دربرگیرنده آن به بهترین شکل ممکن توصیف شدند و همه خوانندگان را بی برو و برگشت عاشق افسانه شاهکش کردند؟)
میراندا در زمینه خلق موسیقی هنر و استعداد قابلتوجهی دارد و سالها تجربه او را به یکی از بهترین گزینهها برای هدایت مجموعه شاهکش تبدیل میکند. حال باید ببینیم که این شاعر بزرگ چطور میتواند موسیقیِ جهان راتفاس را زنده کند.
توجه به ظرافتهای روایی
سهگانه شاهکش از آن دسته آثاری است که طرفداران آن ساعتهای بیشماری را صرف تئوریپردازی در مورد روند داستان میکنند. البته این لزوماً هیجان و اشتیاق طرفداران آن را نشان نمیدهد و باید بدانید که راتفاس از قصد این سرنخهای ظریف را در داستان خود پنهان میکند. همچنین نکات اسرارآمیز زیادی در مورد تاریخ اساطیر آن وجود دارد. در فانتزی تالکینی، واقعیتها درست همانطور که به وقوع پیوستهاند برای مخاطب روایت میشوند (دانای کل) اما در دنیای راتفاس، شایعه و نجوا حرف اول را میزنند. مثلاً در بسیاری از قسمتهای کتاب، شما روایتهای متفاوتی از یک داستان واحد دریافت میکنید که در گذر زمان هرکدام شکل و رنگی به خود گرفتهاند.
برای مثال نام کتاب سوم این مجموعه که هنوز عرضه نشده Doors of Stone (درهای سنگی) است و با سرنخهایی که راتفاس از این عبارت بجا گذاشته، میتوان آن را به دهها چیز مختلف نسبت داد! اگر نویسندگان مجموعه تلویزیونی هم بتوانند از این ظرافتها بهره بگیرند، هیجان و جنجال خاص و قابلتوجهی در فضای مجازی در مورد آنها ایجاد میشود و در نهایت به موفقیت و محبوبیت خود سریال کمک میکند. این المانی است که مسلماً به محبوبیت مجموعه Game of Thrones در طول سالیان کمک شایانی کرده است.

سهچیز است که هر مرد فرزانهای از آن میترسد: دریا به هنگام طوفان، شب بدون مهتاب، و خشم یک انسان شریف.
در نهایت سعی میکنیم نسبت به این اقتباس تلویزیونی خوشبین بمانیم و به میراندا و تیم او در به تصویر کشیدن دنیای دلربا و زیبای راتفاس و داستانهای افسانهای و خیالانگیز آن فرصت دهیم. مسلماً هیچچیز مانند رونمایی از تاریخ انتشار کتاب سوم این مجموعه نمیتواند طرفداران آن را خوشحال کند، اما اگر این مجموعه تلویزیونی قبل از آن ساخته و پخش شود، میتوان انتظار داشت که عده زیادی جذب دنیای تامرانت و ماجراهای اساطیری آن بشوند.