The Last Jedi (آخرین جدای) به جرأت عمیقترین و خوشساختترین فیلم تاریخ دنیای Star Wars است. با گیمان و نقد و بررسی فیلم همراه شوید.
تولید و توسعه فیلمی در سری Star Wars باید یکی از سختترین کارهای جهان باشد؛ آن هم نه صرفاً به خاطر حجم کار، عظمت صحنهسازیها و به تصویر کشیدن ماجراهای کهکشانی «بسیار بسیار دور»! بلکه به خاطر میلیونها انسانی که چشم خود را به شما میدوزند و توقع دارند یک اثر درخورِ تاریخ بزرگترین فرنچایز صنعت سرگرمی خلق کنید. این مجموعه علمی-تخیلی یکی از بزرگترین جامعه طرفداران را در سراسر جهان دارد که بعد از دهها سال توقع بسیار زیادی از این فیلمها و آینده آنها در ذهن خود ایجاد کردهاند و راضی کردن این انتظارات در پس تمام تئوریها و بحثهایی که از دو سال هایپِ پشت سر هم حاصل میشوند، انرژی فراتر از یک «انسان» و قدرتی لایتناهی میطلبد! در میان این معادله صعبالعلاج و چالشی که پیروز شدن در آن تقریباً غیرممکن به نظر میآید، نابغهای به نام رایان جانسون برمیخیزد و مسئولیت نویسندگی و کارگردانی مهمترین فیلم سال و البته مهمترین فیلم تاریخ Star Wars را بر عهده میگیرد.
در تولید یک فیلم از دنیای استار وارز خبری از نماهای پرکننده یا خطهای داستانی فرعی (Subplot) نیست و هر فریم و تصویر باید در خدمت داستانی جمع و جور در قالب سینمایی قرار بگیرد که در حین حفظ جذابیت و استقلال خود، به تاریخ مجموعه و فیلمهای گذشته و آینده آن نیز خدمت کند. از طرفی وقتی با بزرگترین جامعه طرفداران مدیوم سینما مواجه هستید، راضی کردن همه آنها مسلماً غیرممکن خواهد بود. رایان جانسون، کارگردان خلاق و ستایششده آثاری چون Brick و Looper از همان ابتدا بر این امر واقف بود و با این آگاهی دست به خلق شجاعانهترین روایت تاریخ دنیای Star Wars زد. The Last Jedi به هیچوجه محافظهکارانه عمل نمیکند و مخاطبها را با غیرمنتظرهترین صحنهها و حقیقیترین فلسفههای درونی دنیای استاروارز روبهرو میکند و بااینکه چنین مانوری برای همه طرفداران خوشایند نخواهد بود، حرکتی ستودنی برای تزریق دوباره خون به رگهای محبوبترین فرنچایز علمی-تخیلی تاریخ است.
آخرین جدای این سوال را مطرح میکند پتانسیل یک فیلم در دنیای Star Wars تا چه حد توان حمل بار فلسفه، عمق و روایت تعلیقآمیز را دارد؟ نتیجه این پرسش، فیلمی است که دروازه جنگهای ستارهای را به روی دنیایی از احتمالات و روایتهای بالقوه باز میکند. رایان جانسون با شجاعت هرچه بیشتر و در کنار احترام گذاشتن به جنبههای اساطیری تاریخچه استار وارز، با روایت The Last Jedi برای جلو بردن فرنچایز بسیاری از کلیشههای مرسوم آن را لگدمال کرده و از ما میخواهد که در مسیرِ ترک و رهایی وسواسهای روحی نسبت به ارزشهای قدیمی باطل، با او همراه شویم و راه را برای آینده باز کنیم.
فیلم The Last Jedi یک آزمایش در خلقِ سینمایی خیالانگیزتر است.

شخصیتهای The Last Jedi با سختترین چالشهای زندگی خود مواجه میشوند. این چالش برای لوک، سنجیدن فلسفه جدای و حقیقیترین ارزشهای آن و برای ری، پیدا کردن جایگاه خود در این ماجرا و رسیدن به «خودشناسی» است.
رایان جانسون در مرحله اول برای روایت داستان The Last Jedi سوالی ساده از خود میپرسد: شخصیتهای داستان ما هماکنون در چه نقطهای قرار دارند و انگیزه و هدف آنها چیست؟ حال باید پرسید که بزرگترین چالش ممکن برای هر کدام از این شخصیتها در این مرحله از داستان چه میتواند باشد و عواقب روبهرو کردن آنها با این چالشها چه خواهد بود؟ جانسون میداند که رویارو کردن شخصیتها با این چالشها میتواند داستانش را به مکانهای غیرمنتظره و عجیب و غریب ببرد اما در پرداختن به آنها بسیار شجاعانه عمل میکند و با این کار موفق به خلق شخصیتهای عمیقی میشود که برای مخاطب اهمیت دارند، نه شخصیتهایی که صرفاً وجودشان برای خدمت به داستان و جلو بردن روایت آن است.
با اینکه The Last Jedi روایتی غیرمنتظره دارد اما این سبک از داستانگویی در راستای تزریق هیجان بیمعنی به مخاطب نیست و همه غافلگیریهای داستان در مرحله اول از نظر روند پیشرفت روایت و شخصیتپردازی، باید منطقی به نظر برسند. ظرافتهای به کار گرفته شده در هر صحنه از این فیلم با شخصیتهای میراثِ استار وارز و البته بازیکنان جدید میدان نبرد خیر و شر تطبیق دارد. همین نکات ظریف و توجه به جزئیات در کنار پیچشهای داستانی، مهیجترین و فلسفیترین «کهکشان بسیار بسیار دور» و «نیرو»ی نگهدارنده توازن کهکشان را به تصویر میکشد.

لوک اسکایواکر که به عنوان آخرین، جدای بار مفهومی فیلم را بر دوش میکشد و شخصیتپردازی او از ابتدا تا انتها بیشتر حرفهای فیلم را در خود جای میدهد.
یکی از تفاوتهای بارز The Last Jedi در نحوه روایت، واقعگرایانه بودن آن است.
از طرفی رایان جانسون پدیده نیرو (The Force) را یک قدرت ابرقهرمانی نمیداند و با بازگشتن به ریشههای جهان Star Wars به دنبال زنده کردن فلسفههای درونی و نهادین آن است. فلسفه «توازن» که توسط لوک و اسنوک به موازات مطرح میشود، به جرأت پختهترین مضمونی است که استار وارز تاکنون با الهام گرفتن از دنیای واقعی به آن پرداخته است.
مارک همیل که از ابتدا نسبت به فیلمنامه رایان جانسون شک داشت، یک روز از او پرسید: بهتر نیست به طرفداران چیزی را ارائه کنیم که در انتظار آن هستند؟ رایان جانسون در پاسخ گفت: ما هرگز نمیتوانیم به طرفداران چیزی بدهیم که خودمان (طرفدار!) در انتظار آن هستیم؛ چون مهم نیست چقدر نسبت به دنیای Star Wars حس تعلق داشته باشید یا آن را بخشی مهم از زندگی خود بدانید، انتظارات طرفداران ساخته و پرداخته ذهنی هستند که با داستانپردازی و نحوه روایت آشنایی ندارند و در نهایت تصمیم سخت پرداختنِ صحیح به داستان آخرین جدای و شخصیتهایش است. این تصمیمی بود که رایان جانسون از همان روز اول به طور خودآگاه داشته و در نتیجه همین رویکرد بود که با قویترین روایت تاریخ Star Wars روبهرو شدیم؛ روایتی که همیشه ما را غافلگیر و از قلمرو ملاحظاتمان نسبت به Star Wars خارج میکند تا به داستانی بپردازد که از نظر منطقی قابل ستایش کردن است.

در روایت The Last Jedi منطق داستانی، اولویت اول را دارد و برای همین است که رایان جانسون در داستانپردازی اصلاً به ساز طرفداران نمیرقصد!
در این قسمت از نقد بخشهایی از داستان فیلم اسپویل میشود.
خدمت به طرفداران یا خدمت به داستان؟
در اینکه فیلم The Last Jedi جنجالیترین فیلم سال بود شکی نیست. این فیلم جامعه طرفداران عظیم مجموعه Star Wars را به دو گروه عاشقان آخرین جدای و آنهایی که از آن نفرت دارند تقسیم کرد و در دو سه ماه اخیر بحثهای پرتنشی در مورد این فیلم و کیفیت آن شکل گرفته است. بیشترین مشکلی که طرفداران با آخرین جدای داشتند در نحوه برخورد رایان جانسون با تئوری طرفداران در مورد شخصیتهای اسنوک و ری و البته شخصیتپردازی و سرنوشت لوک اسکایواکر خلاصه میشود.
جی. جی. آبرامز، فیلم هفتم یعنی The Force Awakens را طوری روایت کرد که بسیاری از شخصیتهای آن در هالهای از ابهام قرار گرفتند و سوالهایی در موردشان مطرح شد که جواب آن را نگرفتیم. بسیاری از طرفداران منتظر بودند در آخرین جدای به این سوالها پاسخ داده شود و دو سال آزگار را به نظریهپردازی در مورد این شخصیتها صرف کردند. رایان جانسون با رویکرد خود، هرگز نمیخواست به طرفداران استار وارز خدمت کند، بلکه هدف او خدمت به جهان Star Wars و جلو بردن روایت آن بود. مثلا طرفداران منتظر بودند که شخصیت اسنوک به عنوان دارث پلیگوس (اربابِ پالپاتین) معرفی شود، اما اگر واقعاً به آن فکر کنیم، این موضوع هیچ اهمیتی برای آخرین جدای و تکامل داستان آن ندارد. از طرفی، شخصیت اسنوک در بهترین زمان ممکن کشته شد که نه تنها طرفداران را غافلگیر کرد، بلکه شخصیت منفی اصلی داستان یعنی کایلو رن را به جلو هل داد. باید در نظر داشت که اسنوک در حقیقت شخصیت منفی ماجرای ما نیست، بلکه هیولایی است که شخصیت منفی اصلی یعنی کایلو رن را به جلو هدایت میکند؛ دقیقاً نقشی که امپراتور پالپاتین برای دارث ویدر در سهگانه اصلی داشت. چه بسا اگر خوب به یاد داشته باشید در زمان انتشار این فیلمها و حتی تا پایان آن، ما هرگز نمیدانستیم که امپراتور کیست، از کجا میآید و چه اهدافی دارد؛ چرا که این مسئله، صرفاً برای داستان اهمیتی نداشت. دهها سال بعد بود که با عرضه سهگانه پیشدرآمد، بالاخره به گذشته بعضی از این شخصیتها پرداخته شد.
یکی از موردبحثترین مسائل سهگانه جدید، موضوع والدین شخصیت Rey هستند. طرفداران تا قبل از عرضه آخرین جدای هرگونه احتمالی را در نظر گرفتند. عدهای معتقد بودند که او فرزند لوک اسکایواکر است. عدهای او را از نوادگان شخصیت ابیوان کنوبی دانستند و حتی عدهای گفتند مانند آناکین که به خاطر پلیگوس و پالپاتین به وجود آمد، ری هم توسط اسنوک خلق شده است. رایان جانسون در اینجا هم تمام این تئوریها را کنار میزند تا داستانی جذاب و عمیق روایت کند. رایان جانسون این انتقاد را مطرح میکند که چرا باید همه شخصیتهای دنیای استار وارز، اسکایواکر یا کنوبی باشند یا حتی ارتباطی با گذشته این دنیا داشته باشند؟ در نتیجه چنین دیدگاهی، متوجه میشویم که والدین ری به هیچوجه افراد مهمی نبودهاند. این موضوع در حقیقت فریاد میزند که هر کاراکتری با تصمیمهای درست میتواند قهرمان یک داستان باشد. از طرفی شخصیت Rey در تمام این ماجرا به دنبال پیدا کردن جایگاه و ریشه خود در دنیای استار وارز است. اگر داستان به او میگفت که تو یک اسکایواکر یا کنوبی هستی، این آسانترین جوابی بود که میتوانستیم به این شخصیت بدهیم. این تصمیم شاید به هیجان سطحی و مضحک طرفداران خدمت کند، اما در نهایت میبینیم که هیچ پیچش داستانی خاصی در خود ندارد و به هیچوجه شخصیت ما را به چالش نمیکشد. اگر قرار بود تمام شخصیتها صرفاً از نقطه A به B برسند و به ابزاری برای روایت داستان تبدیل شوند، دیگر مخاطب چطور میتوانست با آنها در سطوح مختلف ارتباط برقرار کند و به ماجرای آنها اهمیت بدهد؟ رویارویی با این چالش بزرگ و در نهایت اتخاذ تصمیم درست Rey را به شخصیتی قدرتمند و عمیق تبدیل میکند.
– پایان اسپویلر

تجدید دیدار این خواهر و برادر که بار بدبختیهای جهان خود را بر دوش میکشند، قدرتمندترین صحنه «آخرین جدای» بود و مرگ کری فیشر (لیا) تماشای آن را بسیار سختتر و دردناکتر میکند.
انیگمای لوک اسکایواکر
تیم نویسندگان لوکاسفیلم و جی جی. آبرامز بینش مشخصی از تکامل شخصیت لوک اسکایواکر در مدت زمان ۳۰ سال بین فیلم Return of the Jedi و The Force Awakens داشتند. آبرامز در پایان فیلمش این شخصیت را بر روی صخرههای جزیره آکتو رها کرد و اولین سوالی که مخاطبها از خود پرسیدند این بود چرا لوک اسکایواکر، قهرمان افسانهای انقلابیون و جمهوری جدید، به گوشههای کهکشان فرار کرده؟ رایان جانسون از طریق شخصیت لوک اسکایواکر، درونمایه و مضمون اصلی فیلم خود را روایت میکند و به مخاطبان یادآور میشود حتی بزرگترین افسانهها و قهرمانهای ما هم میتوانند به تاریکی سقوط کنند.
آیا تا به حال در زندگی با قهرمانان خود روبهرو شدهاید؟ اگر از هر شخصی که این اتفاق برای او افتاده بپرسید، به شما میگوید که این رویارویی آنها را ناامید کرده است. نقش لوک اسکایواکر در سهگانه جدید و بعد از کارهای قهرمانانه او در جنگ با امپراتوری همین است. لوک اسکایواکر به افسانهای تبدیل شده که خود را لایقش نمیداند و رایان جانسون هم دقیقاً به همین مسئله میپردازد. ما انسانها عادت داریم که از تمام شخصیتهای معروف و حتی خیالی در ذهن خود بتسازی کنیم و وقتی با حقیقت وجود آنها – که یعنی «انسان» بودن و خطا داشتن – روبهرو میشویم، ناامیدی وجودمان را فرا میگیرد.
لوک با نظر بر میراث ریاکارانه جدای، بزرگترین فداکاری ممکن را انجام میدهد و خود را از این مبارزه ابدی کنار میکشد تا روشنایی از منبعی لایقتر در دنیا ظهور کند. باید خاطر نشان کرد که این فیلم حقیقتاً درباره شخصیت لوک اسکایواکر و تکامل داستانِ آخرین جدای است اما با شجاعت خود از یک روایت تک بُعدی و ساده فراتر میرود و ضمن خدمت به فلسفه جهان Star Wars و زنده کردن مفاهیم عمیق سهگانه اصلی، گذشته را در خاک رها (درست تجلی هدف شخصیت منفی داستان کایلو رن) و راه را برای آینده این مجموعه و روایتهای بالقوه آن هموار میکند. با این حال، رایان جانسون در داستان خود به مخاطب میفهماند برای بقای دنیا و توازن موجود در آن، باید به ارزشهای قدیمی آن هم تکیه کرده و رها کردن کامل آنها به منزله شکست خوردن در نبرد بزرگتر و پسزمینه عظیمترِ تاریخ «خیر و شر» است.
اگر مخاطبها هم در این میان به مذهب جدای و آرمانها و عقاید این فرقه معتصب نباشند، در این سفر معنوی و روشنگر با شخصیت لوک اسکایواکر همراه میشوند و جایگاه مهم او را در این داستان درک میکنند!

سکانس شخصیت Rey در غار آکتو، یکی از پرمفهومترین و خیرهکنندهترین صحنههای تاریخ استار وارز را خلق کرد.
سینماتوگرافی آخرین جدای در یک کلمه مسخکننده است.
سینماتوگرافی آخرین جدای در یک کلمه مسخکننده است. رایان جانسون برای تکتک فریمها و نماهای این فیلم بینشی مشخص داشت و این بینش را میتوان در استوریبوردهای دقیقی که برای فیلم کشیده شد مشاهده کرد. این استوریبوردها (که معمولاً در دیگر آثار اقتباسی ژانر ادبیات گمانهزن نیز دیده میشود) نقاشیهایی دقیق از نماها و صحنهها و محل قرارگیری دوربین در هر بخش از فیلمنامه بودند و محصول نهایی شباهت زیادی با آنها دارد. در واقع رایان جانسون و تیمش بیش از آنکه به دنبال روایت یک ماجرا باشند، در طلب خلق ساختاری منسجم و ارائه فرمی جدید برای روایت بزرگترین فرنچایز تاریخ سینما بودند.
این صحنهسازیهای عمیق که بدون تکیه بر دیالوگ ماجرا و داستان خود را روایت میکنند و به شخصیتها و اهداف و درگیریهای درونی آنها عمق میبخشند، با موسیقی حیرتانگیز جان ویلیامزِ افسانهای ترکیب میشوند و آخرین جدای را به بهترین فیلم تاریخ Star Wars تبدیل میکنند.

خیزش دوباره «جدای» با فداکاریها و قهرمانبازیهای دو بازمانده آن در پایان فیلم، دقیقاً به منزله تزریق خونی دوباره به رگهای این فرنچایز است که نوید آیندهای قدرتمند و مرموز را میدهد.
آخرین جدای، آزمایشی در فرار از فرمولهای تکراری و خلق حس قدیمی تماشای فیلمهای Star Wars با ایجاد غافلگیریهای پشت سرهم بود. رایان جانسون به هیچوجه نمیخواهد لقمه را راحت در دهان مخاطب بگذارد و بینش و انتظارات آنها را برای رسیدن به درکی عمیقتر از اتفاقاتی که روی صفحه در حال به وقوع پیوستن هستند به چالش میکشد. آخرین جدای فیلمی بود که مخاطبان را دو قطبی کرد و باید گفت که عده کثیری فرصت درک ظرافتهای آن را نداشتند. در نهایت باید ببینیم که دست زمانه در سالهای آینده و حتی دهههای بعد چه بلایی بر سر این فیلم میآورد و سرنوشتش را چه مینامد.
سلام. نقد خیلی حرفه ای بود و خیلی خوب درباره فیلم و دید کارگردان توضیح داده اید.
فیم از همان ابتدا که خواهر رز را نشون میده به عنوان یکی از اعضای مقاومت، و ماجرا و فداکاری او را میبینیم، نشون میده که فیلم چه دید عمیقی به قهرمان دارد و مفهوم نیرو را به چه زیبایی بیان میکند و دید و سطح فیلم رو مشخص میکنه.
صحنه پرنسس لیا و لوک هم در پایان فیلم چه قدر زیبا هست. و واقعا درست میگید خیلی احساسی و سخت بود. این صحنه هم در مستند آخرین جدای درباره آن هست خیلی با ارزشه:
https://www.youtube.com/watch?v=On–7c91fkk&t=18s
به نظرم زیبایی شخصیت لوک در فیلم اینه که با وجود اینکه او در نقش استاد شخصیت اصلی است و نقش او آموزش به ری هست، اما خود او هم در فیلم رشد پیدا می کنه و یاد میگیره. و نه تنها لوک همه شخصیت های فیلم که روایت میکنه چه قدر زیبا در فیلم پرورش پیدا می کنند و به یک قهرمان تبدیل میشن.
واقعا آخرین جدای اثر خیلی با ارزشی است و از همان داستان فیلم تا مفاهیم عمیقی که به زیبایی به بیان آن ها می پردازه خیلی ارزشمند هستند.
رابطه ری و کایلو هم چه قدر ظریف و عمیق هست و ارزش صحبت داره و به نظرم محوریت این سه گانه هست. و بازی آدام درایور برای شخصیت کایلو.
در آخر از نقد شما متشکرم خیلی استفاده کردم. خیلی خوب به شخصیت اسنوک اشاره کردید.